-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 بهمن 1382 01:46
چشماش رو که گذاشت رو هم، همینجوری خواب از موژههاش سر خورد ریخت روی گونههاش، یه ماهی گنده عروسکی با دوتا چشم درشت و بامزه، همه تجریش رو زیر و رو کردم مثلش پیدا نکردم، نمیدونم چرا دیگه روزای تعطیل رو با روزای دیگه تشخیص نمیدم، همش دیگه شده مثل هم، مثل یه روزمرگی مسخره، میپچه دورش ازش میاد بالا، حالا هی تو بگو...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 بهمن 1382 00:25
یدفه پرید جلوم و همه چیز رو بهم ریخت، اصلاْ موقعیت خودم رو هم یادم رفت. فقط احساس میکردم که هنوز هم هستم. لعنتی همچین دستی رو کشیدم ماشین چرخید که لاستیکا گرفتن توی گلگیر، یه صدای خشخشی کردن و بعدهم ماشین افتاد تو دور و پیچ بعدی.................. نمیدونم از اول هم میشد کاری کرد یا نه! ولی همین شد که دیدم...........
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 بهمن 1382 01:07
جمعه، یه آهنگی که خیلی دوست دارم بشنوم ولی هنوز نشنیدم! شاید چون نمیدونم چرا! از تو نمایشگاه، مثل دیروز با این تفاوت که امروز سعی میکردم به این فکر کنم که، واقعاْ الآن یادم نیست که میخواستم به چی فکر کنم..... یه گوشه آروم، برای خودم، کنار یه حوض بزرگ، وسط نمایشگاه، یه آتیش، یه سیگار و همه چی تکمیل بود، فقط تنها...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 بهمن 1382 00:45
دارم به این فکر میکنم، که میشه یه کاکتوس به اون زشتی (البته در نظر بعضیا) یه قلب مهربون داشته باشه که وقتی بهش کارد میزنی ازش آب خنک بیاد بیرون، ولی بعضیا اونقدر نرمن ولی وای به حال اینکه یه چیزی ازشون بخوای..................... تنها چیزی که تمام امروز بهش فکر کردم این بود، که وقتی این صفحه رو باز کردم توش چی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 بهمن 1382 19:24
خیلی خیلی جالبه، حالا که کارشون بالا گرفته و به آدم نیاز دارن خودشون رو به آب و آتیش میزنن که نگهت دارن، و این چیزی که خیلی بدم میاد، بهت پست بالاتر میدن، امید اضافه شدن حقوق میدن، و و و و خیلی چیزای دیگه، ولی این تو بمیری از اون تو بمیریا نیست. دوباره احساس کسالت میکنم، صبح ساعت ۷ ، ۶۰کیلومتر راه بری تا برسی سرکارت...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 14 بهمن 1382 00:48
فکر نمیکردم که امروز آخرین روز باشه، مثل همیشه، خیلی معمولی اومد و بعدش هم خیلی معمولی تموم شد، بدون هیچ اتفاق سادهای، یه تعطیلی معمولی، که هیچ فرقی نداشت، یه روز کسل کننده خیلی خیلی بد، حتی نمیشد یه تکون خورد. بچهتر که بودم، فکر میکردم میشه از یه روز تعطیل بهترین استفاده رو کرد، برای همین صبحِ زود بیدار میشدم،...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 بهمن 1382 23:25
امروز خیلی اتفاقی متوجه شدم، که تمام این ماجراها برای این بود که من بتونم خیلی راحتتر نسبت به همه اطرافیانم بیرحمتر! باشم...... میام خونه، یه راست میرم تو اتاق بدون اینکه حرفی بزنم، خودم رو ولو میکنم رو رو زمین و میخوابم، خودش میفهمه که چقدر از دستش شاکی شدم، کارد بزنن بهم هیچی ازم در نمیاد........... امروز...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 10 دی 1382 23:43
عشق یک لحظه ناب است؛ که پیش تو باشم و لحظهای دیگر فقط احساس کنم که هنوز دارمت، و این است حقیقتی که هنوز ایستاده نگهم داشته است. میدونم، بدترین چیز برای از هم پاشیدن زندگی من کسیِ که فکر میکنم از همه برام بهتره، ولی همین احساس خوبه من به اون کمکم میکنه که از اون چیزی بسازم که میتونه نجاتبخش زندگی من باشه، یه رابطه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 دی 1382 09:11
میخواهم بازهم لحظهای در آغوشت بگیرم میخواهم بازهم لحظه تو را در این زمانهای از دست رفته دریابم؛ میخواهم گوشهای خلوت در پارک پیدا کنم و دستانت را دستانم بگیرم شاید شجاعت پیدا کنم و بگویم چه چیز رنجم میدهد؛ لحظهایست لحظهای کوتاه در این برهوت دنیای بیرحرم لحظهایست به کوچکی گلوگاه پرندهای که میخواند و از خواندنش...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 آبان 1382 22:53
دلم میخواد گریه کنم این دلِ لعنت شده باز هم هیچ صداش در نمیاد دلم میخواد داد بزنم نفسم در نمیاد انگار که دلم از سنگ شده دیگه هرچی بهش میزنم دادش در نمیاد دوست دارم بشینم تو تاریکی اونقدر گریه کنم که خونم هم گریه کنم اما این قلب نفرینیِ من آهش در نمیاد دلم میخواد گریه کنم دلم میخواد گریه کنم دلم میخواد گریه کنم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 مهر 1382 21:12
خسته شدم همه درها بستن همه راها بنبستن هم چشمها کورن همه گوشها کرن همه دهانها لالن همه قلبها شکستن دیوانه شدم توی این شهر توی این ویرانهها خسته شدم خدا خسته زندگی خسته شدم آخه به کی بگم؟!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 مهر 1382 20:54
دلم گرفته دلم از این زندان گرفته از این زندانی که به دورم کشیدهاند از این نردههای بلند که نمیتوانم از روی آنها به آنطرف بروم دلم گرفته....
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 28 شهریور 1382 19:18
حسِ عجیبیست از میدانچه قلبم بالا میآید و از مجاریِ تنگ و تاریک دلم پائین میرود و شب با طناب نورانیِ ستارگانش با اسب سفید مهتابش با رنگین کمانی که مدتهاست ندیدم پائین میآید و روز از پسِ شب به فراز نمایان میشود و جمعه بازهم ساکت و صبور پا در میان شهر میگذارد تا باز هم تورا بر روی سازت بلغزاند تا شاید قطره اشکی او...
-
من هم هستم؟!.... اجازه آقا.... من هم هستم؟!
دوشنبه 24 شهریور 1382 21:40
در باز شد، با همون قیافه بچهگونهاش از گوشه در سرش رو آورد تو، با یه حالت مظلومانهای که بیشتر از ترس بود رو کرد به معلم، آروم جوری که فقط خودش بشنوه گفت:«اجازه آقا...؟!» همیشه همینجوری بود، هیچ وقت به موقع نمیومد، همیشه دیر میومد، ولی با اینکه معلم هم خیلی بداخلاق بود همیشه وقتی اونو میدید آروم میشد و بهش میگفت...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 21 شهریور 1382 04:36
زمانیست که در انتظار روزها بودهام، اما اکنون شبها را بیشتر میپسندم. روزی برایم زمستان شکنجه بود، اکنون بیشتر شناختهامش. زمانی تورا بسیار دوست داشتم، اما اکنون نگاهی به خودم که با تو بودم میکنم، میبینم که نه من تورا میخواستهام، نه تو مرا میشناختهای؛ پس چه بهتر خواهد شد، من ستاره خودم را داشته باشم، تو با...
-
از راه .....
چهارشنبه 19 شهریور 1382 01:30
از راه که میرسی، پشتِ دربِ بسته، خیلی آرام، بدونِ اینکه صدایی بلند شود،آرام ضربهای به در بزن، شاید کسی پشتِ این درِ بسته باشد که سلامت را پاسخ گوید و چمدانهای خاک خوردهات را از دستانات بگیرد. از راه که میرسی، خسته و تنها، وقتیمیای توی کوچه بنبست، فقط به درِ بسته تهِ کوچه نگاه کن، شاید ناگهان بادی بوزد، در باز...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 شهریور 1382 00:47
مدتها بود در انتظار بهار بودم، دلم برای سبزه، گل و درخت و این چیزا تنگ شده بود، دلم میخواست زمستون رو آتیش بزنم که همه برفا آب بشن، میخواستم همه برفا رو پارو کنم که زودتر بهار بشه،زودتر گلها در بیان، درختا سبز بشن، دوباره توی پارک که میرم هوا گرم باشه و بتونم با یه لباس آستین کوتاه روی چمنها دراز بکشم و آسمون رو...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 شهریور 1382 20:36
لحظههای خیلی عجیبی بود، هرکاری که میکردم نمیتونستم درکش کنم، یه جوری انگار هم خوشحال بودم هم ناراحت، هم میخواستم باهاش بخندم هم میخواستم وقتی تو آغوشم بود گریه کنم، پشتم رو کردم بهش، صورتم رو گرفتم تو دستم یه دفعه اشک سرازیر شد، نمیتونستم جلوش رو بگیرم، دستش رو گذاشت روی شونهام، آروم صورتم رو برد بالا، تو چشمام...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 شهریور 1382 21:23
داستان با صدای تلق و تلقِ تبرِ هیزمشکن شروع میشود. از جنگل به درون میروی، در پشت درختان سایههایی هستند که ترست را برمیانگیزد، موهای بدنت سیخ میشود، اما آرام و با احتیات راه خود را ادامه میدهی. - خودت خواسته بودی، کسی که مجبورت نکرده بود. آغاز با تو بود، ولی پایانش در دستان تو نیست، باید اونقدر بری و بری تا برسی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 31 مرداد 1382 14:50
واینک نگاهم از نگاهت برگرفته میشود صدایم از فریادت و شعرهایم از آنچه که با تو گذراندهام. نمیتوانم کلامی را که میخواهم بنویسم نمیتوانم آنچه را که میدانم بگویم این دردیاست که از درونم به من نفرت میورزد این سرماییاست که درونم را میسوزاند نه! این نخواهد بود سرنوشت من! ببخشای مرا این ناروا ست این مجازات برای من...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 مرداد 1382 11:18
بلند میشم، شاید برای آخرین بار، ولی همیشه آخریش بعداز این بود،همیشه هروقت که میخوام آخریش رو بکشم، اون میشه اولیش، بعدش برای آخریش میگم بزار بعداً. از راه که میرسم یه راست میرم تو پارک، رو نیمکت رو به شهر میشینم، از اون بالا راحت میشه شهر رودید، با اون چراغهای روشنش، که انگار خاموشی ندارن، اونقدر به خودم فکر...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 مرداد 1382 03:38
خورشید داشت قلقل کنان از توی آب بیرون میومد،هوا گرگ و میش بود،اگر کمی چشمات رو تنگ میکردی توی اون مه فقط میتونستی جلو پات رو ببینی که زمین نخوری، ولی نورِ کمرنگ خورشید نشون میداد که این هوا زیاد پایدار نیست، ولی حداقل باید یکی دو ساعت میگذشت تا هوا خوب بشه. توی ساحل که راه میرفتی فقط میتونستی صدای موج رو بشنوی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 مرداد 1382 23:21
گاهی خورشید را انکار میکنیم تا که شب را به همه نشان دهیم و گاهی با خورشید به جنگش میرویم. آتش را بزرگ نشان میدهیم تا در زیر داغی آن بتوانیم پاکی و زلالیِ آب را انکار کنیم. خودمان را به بازی میگیریم از هیچ کس چیزی نمیخواهیم که بدانیم و باز خودمان را بزرگ جلوه میدهیم تا زیر بار سنگین اشتباهاتمان خرد نشویم، گویی که...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 مرداد 1382 00:03
رکسانا دختر آرام داستانهای عاشقانه دختری که آرام همچون نم نم باران داستانش را میخواند. پس تورا به رکسانا لقب میدهم ای دختر عشق من. رکسانا بیا به اینجا که بهار اینجاست رکسانا بیا تا که شاید من هم طعم سبز بهار بتوانم بچشم. رکسانا اگرچه که آرام آرام آمدی و آرام همچون نم نم باران در قلبم رخنه کردی ولی دیگر نمی توانی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 14 مرداد 1382 20:32
یه خیابون طولانی بود، باید تا آخرش رو میرفتم تا بتونم به اون چیزی که میخواستم برسم. خوب میدونستم که اگر به آخرش برسم اون چیزی رو که دنبالش بودم پیدا میکنم. خیلی زیاد از این خیابونها رد شده بودم، بارها و بارها. خیلی وقتا نتونسته بودم به آخرش برسم. یه چیزی رو گم کرده بودم که باید میگشتم پیداش میکردم، همه جا رو...
-
کلاس آموزشی به http://persianweb.persianblog.com نقل مکان کرد
پنجشنبه 15 خرداد 1382 19:37
این وبلاگ آموزشی به علت پاره ای از مسائل به http://persianweb.persianblog.com نقل مکان کرده است.... دلایل نقل مکان: ۱.در اینجا هنگام نوشتن کدهای HTML به مشکل بر می خوردیم ۲.در اینجا برای کپی کردن کدها در بلاگ ها مشکل بوجود می آمد ۳.ما پرشین بلاگ رو بیشتر دوست داریم... ۴.همینجوری برای تنوع.... در خانه جدید منتظر شما...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 خرداد 1382 21:40
سلام به همه عزیزان...بابت تأخیر خیلی ببخشید......یه چند روز دیگه هم باید ببخشید..... بعدش با دستی پراز کدهای JAVA میام پیشتون...خیلی زود میام....فعلا با اجازه..... سبز باشید
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 خرداد 1382 22:33
سلام بر همه بلاگ نویسای عزیز...... یکی از من پرسیده بود که بگم که لوگوچی هستش...... لوگو به یه عکس یا یه همچین چیزی می گن که اگر کسی بخواد از بلاگ یا سایتش به شما لینک بده می تونه از این استفاده کنه و وقتی کاربر در اونجا بر روی لوگوی شما کلیک کنه بلاگ یا سایت شما باز می شود.......OK؟ امروز می خوام ۲تا چیز جدید یاد...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 خرداد 1382 13:16
امروز می خوام یاد بدم که چجوری یه لوگو رو بزارین توی بلاگتون....البته خیلی هاتون بلدید....ولی خوب من مخلص اون یه عده هستم که بلد نیستند..... در ابتدا شما لوگویی که ساختید باید در یک سایت که host رایگان میدن آپلود کنید... بعداز این کار شما باید آدرس لوگو رو که در اون سایت آپلود کردید بدست بیارید.... اگر در...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 خرداد 1382 22:35
سلام.... خیلی از شما ها خواسته بودید که آهنگ بلاگ رو که اول لود میشه...(همون تار)رو که بزارین توی بلاگتون......البته من خودم این آهنگ رو از جای دیگه برداشتم....ولی کد html این آهنگ رو اینجا می نویسم تا هرکسی که خواست ازاون توی بلاگش استفاده کنه.... اول در قسمت ویرایش قالب جایی رو که می خواهید آهنگ در آنجا قرار بگیرد...