فکر میکردم دیگه نمیام اینطرفا، ولی وقتی بخوام که یه متن بلند بنویسم که لازم نباشه کسی بخونه مجبورم بیام یجایی که کسی نیادش و اگر هم میادش زیاد توجهی به یه ناآشنا نکنه و فقط بنویسه که خوبه، اگه میخوای بهت لینک بدم؟!
حالا که هفت روز از امسال هم گذشته میفهمم که عجب سالیه، تازه برای اولین بار توی امسال اومدم خونه! الآن فهمیدم تهرون چه شهر خوبیه، یعنی عالیه، مثل یه رؤیاست. به خودم میگم ۱ . ۲ . ۳ زندگی حالا هر چی بخوام بنویسم و به هرچی بخوام فکر کنم برام مهمه، البته نه اونقدر که به آدمهای کودنی مثل تو مجبور باشم بفهمونم که من چی میگم، برام این مهمه که اونیکه دوست داره و میدونه خودش میفهمه، البته دیوانه بودن خودم رو انکار نمیکنم، اما سعی نمیکنم که تورو هم عاقل بشناسم، دوست دارم وقتی مینویسم، همون چیزی باشم و همون چیزی رو بنویسم که هستم، و برای اینکه بینندههام زیاد بشم نمیام به کسی لینک بدم یا مطلب یه جای دیگه رو یه جور دیگه بنویسم، یا اینکه بیام هرکی طرفدار بیشتر داره برم طرفش، سعی میکنم خودم رو بنویسم، به خواننده یا بیشتر بیننده کاری ندارم، معمولاْ آدمای زیادی میان و میرن ، یه عده میخونن و میفهمن، خیلیا اصلاْ نمیخونن و خیلیا دوست دارن که بخونن! برام اصلاْ مهم نیست، ولی وقتی جایی منو میشناسن سعی نمیکنم همه خودم رو بنویسم، این متونه خیلی خفه کننده باشه، اون چیزی که منو مجبور میکنه بنویسم، این نیستش که بخوام اعلام وجود کنم، یه چیزی که سعی دارم نگهش دارم و ثابتش کنم اینه که یه چیزی هست، که احتمالاْ تو نمیدونی، حالا آدمای کودنی هم مثل تو سعی دارن خیلی چیزا دو نفهمن، دیگه اون تقصیر من نیست، من هم نمیخوام چیزی رو به کسی بفهمونم، من سعی میکنم فقط و فقط خودم رو بنویسم، مثل همون روزای اول که نمیدونستم چی بنویسم و مینوشتم من بابک هستم!
حالا که یه سالی گذشته از روز اولی که نوشتن رو شروع کردم، سعی نمیکنم بهتر بنویسم، همون راه ساده رو ادامه میدم و فقط خودم رو مینویسم، فکر نمیکنی اینجوری بهتر باشه، حتی اگه هزاربار هم بنویسم من هستم!
سعی نکن بفهمی، تو کودنتر از این حرفا هستی، منظورم با تو نیست، منظورم با..................
۱ ۲ ۳ زندگی و ۴ باز هم روزها تکراری میشوند