Time Out

گویا زمان تمام شد و فرصت از دست رفت...! ( دست نوشته‌هایی برای یک رؤیا )

Time Out

گویا زمان تمام شد و فرصت از دست رفت...! ( دست نوشته‌هایی برای یک رؤیا )

ابرهای سیاهِ بارانی

سوار بر بالِ ابرهای سیاهِ بارانی
رو به دروازه‌ی شهرِ بی‌نهایت
رو به آنسوی آب‌های آزادِ جنوبی

سوار بر بالِ ابرهای سیاهِ بارانی
مانندِ قطره‌ای کوچک
که از اقیانوسی دور آمده به اینجا
تا کمی شادی بی‌آفریند در این شهرِ مردگان

سوار بر بالِ ابرهای سیاهِ بارانی
رو به غرب
رو به شهرِ بی‌نهایت
آنجا که کوچک‌ترین کلام دلیل نمی‌خواهد
کوچک‌ترین آواز مدرک نمی‌خواهد

سوار بر بالِ ابرهای سیاهِ بارانی
رو به تو
رو به خورشیدِ همیشه درخشانِ چشم‌های تو
برای همیشه
تا بی‌نهایت