Time Out

گویا زمان تمام شد و فرصت از دست رفت...! ( دست نوشته‌هایی برای یک رؤیا )

Time Out

گویا زمان تمام شد و فرصت از دست رفت...! ( دست نوشته‌هایی برای یک رؤیا )

خداوندگارا.....
تو هستی هیچ ملالی نیست از دوری دیگران...
خداوندگارا...
راهی را پیموده‌ام... و راهی را در پیش دارم...
خداوندگارا... ای اهورای پاک و بزرگ
مرا مدد کن که راه‌ام را به پایام برسانم...
و روزی که به خاکم خواهند سپرد، سربلند و پیروز بی‌آرامم...
خداوندگارا... ای یزدان مهربان...
یاری‌ام کن... این راهی که شروع شده است به انتها نزدیک‌تر شود...
لاقل روزی که خواستم رخت ببندم و به سوی‌ات بی‌آیم... چیزی برا گفتن داشته باشم...
ای اهورا مزدا... ای یزدان بزرگ و بخشنده...
از تو یاری می‌خواهم و از تو قدرت می‌طلبم...
نیرویی بده مرا که در پاپک بود...
ایمانی بده مرا که در کوروش بود...
ای اهورامزدا هزار بار درود و نماز برتو باد...
مرا در راه آزادی قدرتی و ایمانی بده...
روز نبرد نزدیک است...
و روزی که به سوی تو خواهم آمد...
سرنوشت‌ام را پیشاپیش می‌خوانم...
ای یزدان پاک...
مرا مرگی بده که در خورِ پاپک بود...
مردن برای هیچ را دوست ندارم...
فرصتی ده که بجنگم...
می‌خواهم در راه رسیدن به هدف‌ام بمیرم... اینگونه مردن را دوست دارم...
خداوندگارا از تو مدد می‌جویم و از ت قدرت می‌طلبم...
با ما باش... چرا که ما در راه تو قدم می‌گذاریم و از هیچ چیز دریغ نخواهیم کرد...
با ما باش... چرا که همه چیزمان در راه‌ات خواهیم داد...
خداوندگارا هزار بار نماز و درود بر تو باد...