Time Out

گویا زمان تمام شد و فرصت از دست رفت...! ( دست نوشته‌هایی برای یک رؤیا )

Time Out

گویا زمان تمام شد و فرصت از دست رفت...! ( دست نوشته‌هایی برای یک رؤیا )

راهش فقط همینه
رفتن از این سرزمینه
اینجا همین میمونه
پول و ثروت و بدبختی
چیزی بجز زندان نمیمونه
کسی بجز کله گنده‌ها نمیمونه

راهش فقط همینه
رفتن از این سرزمینه
دیگه موندن فایده نداره
آخه خوندن با این صدای خسته فایده نداره
فقط خدا برات میمونه
با یه عالمه آرزوی تباه شده

راهش فقط همینه
رفتن از این سرزمینه
دیگه هیچی نمونده برات
خسته‌ای و تنها و درمونده
چیزی به اسم شادی برات نا آشنا
دیگه موندن چه فایده داره
تو سرزمینی که هیچی نمونده برات
نه دوستی میمونه نه رفاقت
همه میشن برات یه دشمن
فقط میخوان یه جورایی بمالن درت
راهی جز این ندارن
اگه اینجوری نباشی مردی
همه چیزتو باختی
دیگه هیچی برای زنده موندن نداری


سرتو میاری بالا
نگا میکنی به آسمون
چیزی بجز دود نمیبینی
خسته‌ای و تنها
میدونی هیچ راهی نداری
نه کاری داری نه حالی داری
میگی آخه خدا جون
اینجا چجوری جاییه؟
زنده موندن با این آدما آخه چجوریه؟
مردن چقدر سخته؟
ببر منو از رو این زمین لجن!!!

تنهاتر از همیشه
راه میری تو خیابون
به این فکر میکنی
چه خوب میشد میشد رفت از این سرزمین
چه خوب میشد راهی هم بود برای رفتن

میدونی راهش فقط همینه
ولی راهی نیست برای رفتن

راهش فقط همینه
راهش فقط همینه
راهش فقط همینه
راهش فقط همینه