نزدیک میشود
و سپس دور و دورتر
مثل دود قطاری که در دوردست محو میشود
مثل چراغ ماشینی که در دوردست گم میشود
مثل من که در همین نزدیکیها ناپدید میشوم
نزدیک میشود
و سپس دور و دورتر
چیزی شبیه هرگز
هرگزی که هرگز نخواهد رسید
درست همانند توهمات ذهن ورم کرده من
درست مثل خندههای زیبای تو
درست مثل آن شب
درست مثل تمام آنچیزها که گذشتند
نزدیک میشود
و سپس دور و دورتر
جز این چیزی از آن بیرون نمیآید
دیگر هیچ چیز اهمیتی نخواهد داشت
و همه چیز را ترک خواهم کرد
نزدیک که میشود
دور که میرود
میشمارم
در تمام این مدت میشمارم
تمام لحظاتی را که با هم هستیم
نزدیک و نزدیکتر
دور و دورتر
گویا مشکلی هست
یک جای کار میلنگد
احساس سرگیجه میکنم
احساس تورم میکنم
احساس میکنم هیچ چیز نمیفهمم
یک جای کار مشکل دارد
الآن نوبت من نیست که اینجا باشم
نوبت من خیلی وقت پیشها تمام شد
الآن من نباید اینجا باشم
انگار که کارها به هم گره خورده است
انگار که خدا را خواب برده است
یادش رفته کلید Enter را فشار بدهد
انگار که خدا DC شده است
وگرنه نباید همه چیز اینجوری بهم بچید
انگار که نوبتها قاطی شده
من نباید الآن اینجا باشم
الآن نوبت من نیست!!!
احساس میکنم
سرم مثل یک بادکنک باد کرده است
احساس میکنم دستانم بزرگ شده
احساس تورم میکنم
موجوداتی عجیب روی بدنم رژه میروند
احساس غریبی دارم
انگار که دارم پروازمیکنم
و چه رؤیای زیبایی بود
اگر تو هم اینجا با من پرواز میکردی
احساس میکنم درون پوچ شده است
احساس میکنم سبک شدهام
مثل یک بادکنک به هوا میروم
احساس عجیبی دارم
سرم گیج میرود
احساس میکنم ذهنم متورم شده است
یک جای کار میلنگد
باید کاری بکنم
باید اشتباهی شده باشد
باید کاری بکنم