Time Out

گویا زمان تمام شد و فرصت از دست رفت...! ( دست نوشته‌هایی برای یک رؤیا )

Time Out

گویا زمان تمام شد و فرصت از دست رفت...! ( دست نوشته‌هایی برای یک رؤیا )

من تو را دوست دارم

من نمی‌دانم چه رازی‌ست میان زمین و آسمان
من نمی‌دانم این زمزمه موج کجا می‌رود تا آرام شود

من نمی‌دانم، از هیچ چیز سر در نمی‌آورم......

اما من واقعاْ تورا دوست دارم !!!!

 

 

یادش بخیر فکر نمیکردم که اون شبهای تا صبح بیدار نشستن و خندیدن و حرف زدن اینقدر زود تموم بشه..... حتی فکرش رو نمیکردم دیگه هیچ فرصتی بدست نیاد تا مثل اون زمانها با هم بخندیم و حرف بزنیم.......
حتی فکرش رو نمیکردم که بری.......!!!!!
فکر میکردم هستی... برای همیشه!!! اما چه خوش می‌اندیشیدم!!!
نمی‌دونم چرا.... اما هنوز دوستت دارم........!!!!!