Time Out

گویا زمان تمام شد و فرصت از دست رفت...! ( دست نوشته‌هایی برای یک رؤیا )

Time Out

گویا زمان تمام شد و فرصت از دست رفت...! ( دست نوشته‌هایی برای یک رؤیا )

 دلم می‌خواد گریه کنم

این دلِ لعنت شده باز هم هیچ صداش در نمیاد

دلم می‌خواد داد بزنم

نفسم در نمیاد

انگار که دلم از سنگ شده

دیگه هرچی بهش می‌زنم دادش در نمیاد

دوست دارم بشینم تو تاریکی

اونقدر گریه کنم

که خونم هم گریه کنم

اما این قلب نفرینیِ من

آهش در نمیاد

دلم می‌خواد گریه کنم

دلم می‌خواد گریه کنم

دلم می‌خواد گریه کنم

دلم می‌خواد گریه کنم

دلم می‌خواد گریه کنم

نظرات 1 + ارسال نظر
ناهید پنج‌شنبه 8 آبان 1382 ساعت 21:11 http://saffire.persianblog.com

سلام من هم مثل شما .باید چی کار کرد؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد