Time Out

گویا زمان تمام شد و فرصت از دست رفت...! ( دست نوشته‌هایی برای یک رؤیا )

Time Out

گویا زمان تمام شد و فرصت از دست رفت...! ( دست نوشته‌هایی برای یک رؤیا )

پسِ پشتِ پلک‌های‌ام
پشتِ تاریکی‌هائی که نمی‌بیند هیچکس
رازها نهفته‌ام
خاطرات خوب و بد

پسِ پشتِ پلک‌های‌ام
آنجا که هیچکس ندارد از آن خبر
رازها پنهان داشته‌ام
با همه کس

رازِ آنچه از تو در من باقی مانده است
رازِ شب‌های بیداریِ سال‌ها پیش
رازِ هرآنچه بر من گذشت در این سال‌ها

پسِ پشتِ پلک‌های‌ام
آنجا که نه کس می‌بیند و نه کس خبر دارد از آن
چیزها نهان کرده‌ام
رازها و خاطرات
و نگاهِ تو را پنهان کرده‌ام
که آنروز مات و مبهوت می‌نگریستم به آن در میان چهارراهی شلوغ

.....

نظرات 1 + ارسال نظر
کشکول چهارشنبه 29 آذر 1385 ساعت 02:41 http://kashkolans.blogsky.com

پلک می خراشم روی زاویه ی چشمانت خیس اشکت از درد می شوم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد