Time Out

گویا زمان تمام شد و فرصت از دست رفت...! ( دست نوشته‌هایی برای یک رؤیا )

Time Out

گویا زمان تمام شد و فرصت از دست رفت...! ( دست نوشته‌هایی برای یک رؤیا )

پشتِ پنجره!

از پشتِ پنجره‌
نگاه می‌کنم خیابان را
زیرِ بارانی شدید
مبدل شده به دریاچه‌ای کوچک

از پشتِ پنجره
نگاه می‌کنم باران را
که سرسختانه
می‌کوشد که پاک کند رنگِ قدم‌های تو را

از پشتِ پنجره
نگاه می‌کنم جای قدم‌های تورا
زیبا و استوار
می‌رویند زیر ریزِشِ قطره‌های باران

از پشتِ پنجره
نگاه می‌کنم
جدالِ باران
با رنگِ استوارِ قدم‌های تورا
که چنان عمیق‌اند در کوچه‌ی وجودِ من
که با هیچ بارانی پاک نمی‌شوند از ذهنِ کوچه‌ی درون‌ام

نظرات 1 + ارسال نظر
مردی که مرده بود شنبه 26 اسفند 1385 ساعت 02:48 http://zendeh-be-goor.blogsky.com

به نظر من ار پشت پنجره خوب حقیقت رو لمس نمیشه کرد.
باید رفت زیر بارون......
..........تا بعدها

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد