Time Out

گویا زمان تمام شد و فرصت از دست رفت...! ( دست نوشته‌هایی برای یک رؤیا )

Time Out

گویا زمان تمام شد و فرصت از دست رفت...! ( دست نوشته‌هایی برای یک رؤیا )

تَوهم

میگم : نمیشه! نمیشه آخه، باور کن نمیشه!
میگه : دیدی، ثابت شد بهت چیزی که می‌گفتم؟
میگم : اثبات هم نمیشد باور داشتم، ولی نمیشه!
میگه : چرا؟
میگم : بعضی از چراها را نمی‌شود جواب داد، بعضی سؤال‌ها فقط برای پرسیدن هستند نه برای رسیدن به جواب
میگه : ولی میشه همه چیز رو گفت
میگم : چیزهایی که گفتنی نباشند باید به فراموشی سپرده شوند
میگه : پس اون همه چیزهایی که گفتی چی میشه
میگم : من حرفی نزدم، فکر می‌کردم خودت قبول میکنی حرفم رو
میگه : نه؟
میگم : نه!

و من در یکی از همین روزها بیرون خواهم آمد! نمی‌دانم پیروز یا مقلوب ولی من بیرون می‌آیم.... همین همین همین

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد