نگاهم کن
در کمرگاه باریک زمان نشستهام
با جامهء سیاهی بر تن
و ماتم ازدستداگانم در قلب
و ساقه شکسته رُزی سرخ در دستانم
نگاهم کم
ای بالا بلند
از زیبا روی و زیبا موی
من اینجا در گذرگاه باریک زمان
در معبر آب و آفتاب
در کمرکش دریا و کهشان
نشستهام به انتظار کسی را
نگاه کن دریا خندید
موجهایش سهمگیناند
موجهایش غمگیناند
نگاه کن
فردا دارد میرسد از راه
فردا دارد از سخرهها کوه بالا میآید
میخواهد مرا بدست بیاورد
میخواهد به من چنگ بزند
نگاه کن
دریا میخندد و فردا پیش میآید
و من هنوز در انتظار نشستهام
کسی را که آمدنش سالهاست مرا به انتظار نشانده
نگاه کن
اینجا همهچیر ساکن است
اینجا کسی لب باز نمیکند که سخنی بگوید
اینجا هیچکس از امید حرفی نمیزند
هیچکس از رهایی سخنی نمیگوید
نگاه کن
اینجا مرز بودنهاست
اینجا گورستان شدنهاست
اینجا مقبره بزرگترین آرزوست
اینجا تابوت را درخاک نمیگذارند
تابوت را بردوش میکشند
اینجا تابوتها خاطرات است
روزهای رفته
نگاه کن
هیچ کسی نمیخواهد تکانی بخورد
هیچ کس نمیخواهد گلی بکارد
کسی نمیخواهد فریاد بکشد
و کسی را از میاد دریا به ساحل رهنمون کند
کسینمیخواهد چشمهایش را باز کند
کسی نمیخواهد به آرزوهایش فکر کند
اینجا همه چیز مرده است
اینجا همه چیز ساکن است
نگاه کن
این من هستم
نواده بزرگترین آرزو
این من هستم
این منام پاپک
نواده آریایی پدرم
همان که روزی بر درگاه آسمان ایستاد
با خدایش عهدی بست
و خدایش اورا پاپک نامید
که نکو باشد و راستین
من همانام
همان که روزی به خدایش گفت
مرا راستین نگهدار
ایمانم را استوار
و راهام را آنچنان پاک و لاینقطع
که دشمنان تاب باز آمدن نداشته باشند
من همان هستم
پاپک
همان که خدایش او را فرمان داد
که پاک باشد و صادق
و راهی را پیش پایم نهاد
که ایمانم را استوار کند
نگاه کن
راه را تا نیمه پیمودهام
تنها
اما خستهام
اما احساس میکنم ایمانم ضعیف شده است
راه را تا نیمه آمدهام
تنهای تنهای
با همه کسانی که آمدهان و رفتهاند
و اکنون
در این شاهراه بزرگ زمان وا ماندهام
به فردا میاندیشم
و به تو
و به آرزوهای گلهای اطلسی
اما خدایم را گم کردهام
اما قدرتم را گم کردهام
صداقتم را
و راهام را
نگاه کن
این من هستم
همان پاپکی که سالها در این کورهراه سفر میکند
همان پاپکی که سالها به امید آرزوهایش سختیها را شکستهاست
اهریمنها را کشته است
من همان هستم
اما تردید پاهایم را زنجیر کرده ایت
نمیگذارد قدمی بردارم
نمیگذارد چشمانم را باز کنم
نمیگذارد امیدوار باشم
نگاه کن
من پاپک هست
فرزند اهورایی این سرزمین
فرزند پاپک
نواده اردشیر
نواده کوروش
این من هستم
اما آخر خدایم کجاست؟
آخر تورا از چه کس نشان بگیرم؟
آخر خانهات را درکدامین کوه بجویم؟
آخر من تورا کجا بجویم؟
نگاه کن
من پاپک هستم
همان که اطلسی را دوست دارد
همان که کودکانه نوشتن را دوست دارد
نگاه کن
هستی
اما نمیدانم کجایی
مرا از میان این شورهزار یأس
به بیشههای سرسبز رهنمون کن
به همانجا مه خدایم هست
به بیشه اطلسی ها
نگاهم کن
میخواهم با تو باشم
میخواهم با تو بمانم
اما خدایم را نمیدانم کجا جا گذاشتهام
ای قبلهگاه من
مرا در فاصله گناه و دوزخ دریاب
و با یک اشاره انگشت
ایمانم را نشانم ده
نگاهم کن
دوست میدارم
...
...
...