-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 شهریور 1383 23:41
نمیدانم خدایتان را با چه چیز معامله کردهاید !!!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 26 شهریور 1383 00:56
هــــــــــــــــــــــــــــــــی تو دارم به روزهای جدیدی قدم میگذارم دارم بالا میروم دارم بالا میآیم راست به سوی تو هــــــــــــــــــــــی تو که آن بالا در آرامش نشستهای نگاهام کن دارم به سمتِ تو میآیم کمک نمیکنی؟ هـــــــــــــــــــــــــی تو که آن بالا برای خودت دکانی باز کردهای فخر میفروشی به قیمت جان...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 25 شهریور 1383 02:20
سلاخ تنهای تنها در افکار خود غوطه میخود سلاخ تنها تنها نوبت خود را رعایت میکرد و چاقو را با سنگ تیز میکرد ... ... ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 شهریور 1383 22:45
I am you , and what I see is me !!!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 شهریور 1383 08:01
Good morning, Worm your honour !!!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 شهریور 1383 03:18
?Do you remember me
-
The final cut
یکشنبه 22 شهریور 1383 02:18
Through the fish eyed lens of tear stained eyes I can barely define the shape of this moment in time And far from flying high in clear blue skies I'm spiralling down to the hole in the ground where i hide If you negotiate the minefield in the drive And beat the dogs and cheat the cold electronic eyes And if you make...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 شهریور 1383 01:30
من یک آدمی هستم با کالیبری به قطرِ خیلی زیاد.... همچنین خیلی خنگ و خیلی بیاستعداد.... درضمن یک آدمی هستم خیلی دمدمی مزاج... خیلی احمق..... دچار به آلزایمر متوسط.... همچنین دچار استرس شدید... و دپرسی مضمن.... همچنین وابستگی شدید به اینترنت ، سیگار ، اس ام اس... با قدی متوسط... چشمهایی آبی یا سبز رنگ.... با پوستی سبزه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 شهریور 1383 16:10
ایکاش هنوز آن روزها بود آن روزها که بیقرار منتظرت میشدم که فقط صدایات را که از میان سیمها و ماهوارهها میآید بشنوم ایکاش هنوز آن روزها بود که امیدی برای سفر کردن داشتم امیدی برای رفتن امیدی برای ماندن امیدی برای زندگی کردن بدجور احساس غربت میکنم احساس میکنم در این دقایق پایانِ این شبِ سیاه بسیار از تو دورم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 شهریور 1383 05:07
خیلی خستم......... نا امید هم هست...... این همه زندگی میکنی....... این همه بدبختی و سختی رو تحمل میکنی........ وقتی بر میگردی پشتِ سرت رو نگاه میکنی........ میبینی هنوز تکون نخردی......... همش درجا زدن........ همش دور خودمون چرخیدن........ دیگه داره بدم میاد.......... فقط دنبالِ یه راه میگردم که برم........ برم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 شهریور 1383 18:42
بکجا سفر کنم که نشانی از تو بیابم بکجا سفر کنم که یادی از تو در آنجا مرا نسوزاند به کجا باید بگریزم که دیگر دوریات مرا پیر نکند آخر بکجا باید بروم که بتوانم تو را برای همیشه داشته باشم
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 شهریور 1383 16:10
...... حالا روزهای خوبی میخواد بیاد اگر بگذارند..................
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 شهریور 1383 11:58
سفر باید کرد با همه چیز .... .... ... ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 شهریور 1383 16:01
میگردم میپندارم که هست نمییابم بازهم میپندارم که هست نیست نیست نیست اما میدانم که هست اگر نبود هستیام چه بود؟ نمییابم اما میدانم که هست پس میگردم تا بیابماش ... ... ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 شهریور 1383 02:13
عشق روطبت چندشانگیز پلشتیست و آسمان سرپناهی تا به خاک بنشینی و بر سرنوشت خویش گریه ساز کنی آه پیشاز آنکه در اشک غرقه شوم چیزی بگوی هرچه باشد
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 12 شهریور 1383 11:08
میروم تا آن هنگام که عشق سرپناهی شود و ما بتوانیم با دستانی بازتر آنرا برای یکدیگر تقدیم کنیم چه خوب است از کلمهای به وسعت بیانتهای آن برسیم به ژرفای وجود یکدیکر میروم تا آنجا که عشق پرواز نباشد وظیفه و اجبار نباشد تا آنجا که عشق امید باشد و هر کلمه بوی اطلسی بدهد میروم تا آنجا که عشق سقفی شود سقفی همیشه سبز تا...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 شهریور 1383 22:56
احساس میکنم سه انگشت میانی دستِ راستم درازتر شدهاند......!!! درِ ماشینِ کارِ خودش رو کرد... همچین دستم رو در آغوش گرفت و کشد... که الآن چند سانتی درازتر شده....!!!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 شهریور 1383 03:01
... و اکنون در تمامیِ سلولهای بدنم احساساش میکنم.... وجودی کسی که تنها و یکتاست.... اهورای بزرگ.... سپاس... برای همه چیز که بخشیدهای... و این خیلی مهم است.... : همین که هنوز بر روی دوپا راه میرویم..........
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 شهریور 1383 00:41
خداوندگارا..... تو هستی هیچ ملالی نیست از دوری دیگران... خداوندگارا... راهی را پیمودهام... و راهی را در پیش دارم... خداوندگارا... ای اهورای پاک و بزرگ مرا مدد کن که راهام را به پایام برسانم... و روزی که به خاکم خواهند سپرد، سربلند و پیروز بیآرامم... خداوندگارا... ای یزدان مهربان... یاریام کن... این راهی که شروع...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 مرداد 1383 00:07
من هستم ، پس هستم
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 مرداد 1383 23:13
باید مینوشتم......... همین همین همین داشتم آتیش میگرفتم.... باید خاموشم میکردی... نبودی نبودی نبودی با همه چیز میجنگم... باید تکیهگاهم میشدی... رفتی رفتی رفتی... از همه جا رانده شدم... هیچ دری باز نبود... باید سرپناهی میشدی... تنهام تنهام تنهام... باید میماندم... باید یک شعر تازه میگفتم... باید خودم را احساس...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 مرداد 1383 00:15
و اگر هست کجاست...... نمیبینم....... احساس نمیکنم........... ..... و خدایی هم هست نه از آن خداها که میپرستید خدایی شبیه تو که در جسم تو نیز هست که مرا آنچنان جذب میکند که قبلهای دیگر نمیتوانم برگزینم خدایی درون تو نیز هست و خدایی درون هرانسان و پیدا کردن آن همان فروشی پاک است
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 مرداد 1383 01:36
و این است معنای واقعی زندگی... پژواکِ یک صدای دوست داشتنی در عمیقترین درهها! همانجا که پائین رفتن همانقدر دشوار است که بالا آمدن سخت است زندگی معنای یک کلمه نیست زندگی معنای چندین هزار سال است معنای عمر کره زمین... براستی معنای زندگی چیست؟ همین است که میگویند؟ « زنگی شستن یک بشقاب است » ؟!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 مرداد 1383 01:02
... تمام که شد ... منتظر بودم دوباره شروع کنه ولی... گویا خطِ عمرم کفاف شروع دوباره را ندارد....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 مرداد 1383 00:45
وقتی در سونا نشسته بودم...! میخهای صندلی ها میسوزاندم... میخهای داغ را دوست دارم... چون نشانم میدهد که باید رفت!!!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 مرداد 1383 02:29
آنجا که زیباست زیباییاش از خود است چرا که خدایش زیبا آفریده هرچه زیباست خداست پس آنجا که زیباست زیباییاش از خود است
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 مرداد 1383 03:53
مرا گر خود نبود این بند شاید بامدادی همچو یادی دور و لغزان میگذشتم از ترازِ خاکِ سردِ پست...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 مرداد 1383 01:52
عشق معنای واقعیِ یک زندگیست مثل یک رؤیا مثل یک بارش آرام بهاری مثلِ غروب مثل سکوت کویر مثل موجهای خزر مثل جنگلها مثل پروازِ پرندگان عشق معنای واقعیِ زندگیست به همان اندازه بزرگ و به همان اندازه زیبا آری آری عشق زندگیست بگذار پا بگیرد ... ... ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 مرداد 1383 01:37
رنگ رنگ رنگ رنگ رنگ همهجی رنگ شد حالا باید یه دریا آب باشه تا بشه همه رو پاک کرد... فکر میکنی ارزش داشت؟ واقعاْ ارزش داشت که خودمون رو زیر این هم رنگ پنهان کنیم؟ حالا که تموم شد... تموم هم اگر نشده بود تمومش کردیم... یه سری روزهای نو البته مثل روزهای قبل... چون تاریخش فرق داره میگم نو... وگرنه همونِ با این تفاوت که...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 مرداد 1383 01:15
ترنم زیبای دستانت رؤیاهای شبانهام را رقم میزند به زمانی که از خواب برمیآیم و به شکوفه گلی برمیخورم در باغ قدم میزنم به درختی تکیه میدهم و ناگهان دریغ دستانت را که از من جدا میکنی چشمانم باز میشود و کابوسِ تکراریِ هر روزم شکل میگیرد ... ... ...