-
....؟
پنجشنبه 15 بهمن 1383 00:06
اگه چشمات بگن آره هیچکدوم کاری نداره چشمات میگن آره؟
-
بین من و تو....
چهارشنبه 14 بهمن 1383 01:05
خورجین باد پر شده از گلایه تو این روزای سخت و پر کنایه خنده رو با غصه نمیشه نوشت کی میدونه چه جوریه سرنوشت بین من و تو پل بیعبوره غربت جادههای سوت و کوره رنگ غریب و ساده فصل ما پناه امن گریه شد آدما
-
!.....CUT
سهشنبه 13 بهمن 1383 02:07
The page you are looking for might have been removed, had its name changed, or is temporarily unavailable.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 بهمن 1383 17:20
آخه....... آخه دوستت دارم.............. دست خودم نیست......... چه کار کنم آخه.........
-
خواب میبینم
شنبه 10 بهمن 1383 03:52
خواب میبینم خواب تو رو رؤیای من رؤیای من ستاره شبهای من بیا و رنگ عشق بزن به غربت شبهای من -|-|-|-|-|-|-|-|-|-|-|- به راستی کدامین حقیقت شیرین هستی تو که اینچنین پاک و بزرگ اینچنین به هرکجا میگردم هستی به راستی کدامین حقیقت ناباور هستی تو که اینچنین بیدرنگ خودم را در برابر تو میبازم همانند کودکی بیپناه به راستی...
-
سفرم...
جمعه 9 بهمن 1383 01:41
سفرم تنهایی بود اما از بوی تو آکنده بود سفرم دوری بود اما یاد تو همیشه همراهم بوده سفرم یه حس زیبا برای رسیدن به تو برای رسیدن به اوج نگاهت برای رسیدن به عمق صدات سفرم دوری و جدایی بوده اما اسم تو همه جا همراهم بوده اما عشق تو همه جا توی چشمام بوده سفرم گرچه دوره گرچه گنگه اما همه جا اسم تو بوده همراهم همه جا بودی و...
-
خداحافظی...
سهشنبه 24 آذر 1383 05:24
سفر میکنم بیتو سفرام بدون تو با شادی همراه نبوده سفرا بدون یار قلب و دلو میسوزنن غم رفتن از دیار تو باعث بیتاقتیِ توی پیچ و تاب جاده اسم تو ترانهای بود روی لبهام یاد تو بهانهای بود توی شبهام بیتو بودن مثل پائیز مثل یک قاب شکسته روی دیوار توی اولین پیچ جاده نگاهت بدرقم میکنه شادی اون شبا رو باز تو یادم تازه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 آذر 1383 01:03
عشقت که بدرقهام کردی به گردن میآویزم عشقت که بدرقهام کردی به سینه مینویسم تا که عالم بدانند که عشقی به محکمی کوه پشتم ایستاده است تا که عالم بدانند که احساسی به لطیفی نسیم پشتم ایستاده است تا که عالم بدانند من یکی نیستم میرم اما باتوام.... روزها رو سخت نگیر.... چشماتو ببند و شروع کن به خوندن.... تموم که بشه من...
-
فراسوی مرزهای رؤیا
دوشنبه 23 آذر 1383 17:35
روی نرمی بستر خواب سرگرم خیال خویش میرسم به آرزویی محال در فراسوی مرزهای رؤیا در کنارم همیشه دارم تورا، در آرزوی خود همیشه میپرورانم تورا، در رؤیای خویش همیشه میبوسم تورا....... میدونی.... یه احساس خوبی دارم، شاید برای بودن تو باشه.... ولی احساس خوبی دارم..... میدونی هیچ وقت موقع رفتن همچین احساسی نداشتم..... اونم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 آذر 1383 13:02
هست، حتی اگه هیچکس باهامون نباشه اون یه نفر رو مطمئنم که همیشه باهامونه...... میدونی... راه سختیه.... دور و درازه.... میدونی..... یقین دارم به یه ایمانی که همیشه نهفته بوده توی وجودم... توی وجودت..... یقین دارم.... شاید قسمت ما تاریک باشه.... تیره باشه.... اما طرف ما رنگا پر رنگترن.... یادته به من گفتی : تو یه جایی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 آذر 1383 01:39
آی عشق... قسمت ما چرا کمرنگ است...
-
هنوزم در پی اونم.....
شنبه 21 آذر 1383 04:08
میدونی.... نمیتونم....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 آذر 1383 04:05
شانههایت معبد گریههایم.... چشمانت دنیای رؤیاهایم.... دستانت رختخواب آرامشم.... قلبت خانه زندگیام.... شانههایم را به تو میدهم.... تکیهگاهم باش چشمانم را به تو میدهم.... تکیهگاهم باش دستانم را به تو میدهم.... تکیهگاهم باش قلبم را به تو میدهم.... تکیهگاهم باش جانم را ارزانی تو میکنم.... تو تنها امیدم باش
-
چیزی بگوی پیشاز آنکه....
سهشنبه 17 آذر 1383 14:59
پیش از آنکه از این خانه بروم چیزی بگوی از کفتران امامزاده صالح پیش از آنکه از این شهر بروم در کویرها قدم بگذارم در بیابانها گم بشوم چیزی بگوی پیش از آنکه نا امید شوم چیزی بگوی از گلهای اطلسی
-
چه بگویم... نفسی نیست.....!!!
دوشنبه 16 آذر 1383 23:11
نگاهت میکنم شاید.............!!!!
-
WHAT
یکشنبه 15 آذر 1383 00:42
l 4Tl43O
-
....تمومش کن....
جمعه 13 آذر 1383 12:29
باورم نمیشد این حرفو بزنی.... خیلی احمق تشریف داری..... برمیگردی به منی که بخاطر تو احمق از همه چیزم زدم و هزار کیلومتر اومد تا تورو ببینم میگی که دوستت نداشتم..... حیف که نمیخواستم اینجوری بشه... وگرنه بهت میگفتم که خیلی بچهای و دهنت بوی شیر میده..... مثلاینکه باید بهت میگفتم اون افکار بچگونت رو ببر خاک کن تو...
-
....
پنجشنبه 12 آذر 1383 02:02
و یک سال دیگرهم گذشت و یک سال دیگرهم به سالهای عمرم زیاد شد حال احساس میکنم هیچ ندارم احساس میکنم هیچ دلخوشی ندارم هیچ احساس خوب و بدی ندارم هیچ امیدی ندارم هیچ کسی رو ندارم هیچ چیز ندارم و یک سال دیگر هم خواهد گذشت و یک سال دیگر هم به عمرم اضافه خواهد شد شاید بیشتر از این ببازم شاید بدست بیاورم همه چیز را شاید خراب...
-
رفتی.... اما نرفتی از یادم...
دوشنبه 9 آذر 1383 03:00
رفتی اما صدات مونده هنوز تو گوشم میرم ولی نمیشه چشاتو ببرم از یادم برو برو اما نرو از یادم هیچوقت نخواه که بکشم اون نگاهتو تو یادم برو برو امان نرو از دفتر خاطراتم نخواه که پاکت کنم از تو شعرم رفتی رفتی دیگه نیستی ولی صدات هنوز همینجا مونده رفتی رفتی ولی نمیره یادت از خاطرم هیچوقت
-
.... سکوت....
شنبه 7 آذر 1383 02:10
....از این روزهای آخر باید بهترین استفاده رو بکنم.... ....فقط ۱۱ روز دیگه....
-
... بوی برف
جمعه 6 آذر 1383 03:24
بعداز حدود یک سال و نیم...... تکرار دوباره راهی که عشق در گوشه گوشهاش جوانه زده است..... تکرار دوباره راهی که قدمهای محکم و استواری آنرا پروار کردهاند از شوق و امید.... شوق رسیدن... امید زندگی.... بعداز یک سال و نیم خانه کوچکی که گرمایش شور عشق است.... بوی چای، بوی آش، بوی عدسی، بوی شومینه افروخته، بوی عشق، بوی...
-
تکرار.....
چهارشنبه 4 آذر 1383 02:14
دوباره همه چیز را مرور میکنم... چند پاراگراف را نخواندهام، چند کلمه را جا انداختهام.... چند تست را نزدهام..... دوباره همه چیز را مرور میکنم.... همه چیز داره دور سرم میچرخه، مثل تکراری و کلیشهایترین قسمت کارتونها که هزار جور جنگولک دور کله سرف میچرخه..... یه منظومه خیلی کوچیک و خیلی عمیق داره دوره سرم...
-
دوستت خواهم داشت.....!!!
سهشنبه 3 آذر 1383 04:23
دوستم داشته باش بادها دلتنگند دستها بیهوده چشمها بیرنگند دوستم داشته باش شهرها میلرزند برگها میسوزند یادها میگندند بازشو تا پرواز سبزباش از آواز آشتی کن با رنگ عشق بازی با ساز دوستم داشته باش سیبها خشکیده یاسها پوسیده شیر هم ترسیده دوستم داشته باش عطرها در راهند دوستت دارمها آهـــــ چه کوتاهند دوستت خواهم داشت...
-
High Hopes.....
دوشنبه 2 آذر 1383 00:45
هنوز خیلی امید دارم.... حتی به تو....
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 آذر 1383 02:54
هنوز خیلی امید دارم
-
....:|
شنبه 30 آبان 1383 23:50
در خزان نا امیدی این دنیای تار و تاریک تنها چراغی میدرخشید از دور در خزان بیبرگی عشق تنها نگاهی میآمد از دور
-
....بیا ..... بیا....
شنبه 30 آبان 1383 03:48
بیا بیا..... قلبم برا تو.... بیا بیا..... دستم برا تو.... بیا بیا.... چشمام مال تو..... بیا بیا.... پاهام برا تو.... این باغ برا تو.... اما گلاش همه برا من... بیا بیا.... لحظههام برا تو... بیا بیا.... میرم.... اومدن برا تو....
-
.......
چهارشنبه 27 آبان 1383 23:13
در باغ قدم میزنم..... گلها جان گرفتهاند..... آبپاشم را بر داشتم دیشب...... دستت را گرفتم دیشب..... دوباره با تو گلها را آب دادم..... گلها جان گرفتهاند..... چه سرمستم امشب.... در پوست نمیگنجم امشب..... در آسمانها سیر میکنم امشب..... چه سرمستم امشب.... از بوی اطلسیها..... چه زیباست امشب..... چه زیباست باغ در زیر...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 آبان 1383 04:06
من سزاوار اشد مجازاتم.... چرا که چنین کرداری مرا همین شایسته است...... فقط با یک اشاره مرا مورد خطاب قرار بده تا برایت بمیرم...... مرا این نبایدها باید کردند..... مرا این این مهربانیها نامهربان کرد..... مرا چنان خطاب کن که مردن در پیشپایت سخت آسان باشد..... مرا چنان نگاه کن تا گریستن دردناکتر آرام کننده باشد.........
-
:|....؟!
سهشنبه 26 آبان 1383 02:08
میدانم اشتباه بوده است یقینی که نمیدانم چرا آتش گرفت.... خاموشش میکنم..... اشتباه بوده است رنگی که از چهره تو بیرون کشید..... پاکش میکنم.... اشتباه بوده است صدایی که از نگاه تو بیرون کشید.... قطعش میکنم.... میدانم اشتباه بوده است..... پس تمامش میکنم.... فقط.... فقط نرو، بمون..... بمون..... بمون..... فقط همون...