-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 آذر 1385 01:39
پسِ پشتِ پلکهایام پشتِ تاریکیهائی که نمیبیند هیچکس رازها نهفتهام خاطرات خوب و بد پسِ پشتِ پلکهایام آنجا که هیچکس ندارد از آن خبر رازها پنهان داشتهام با همه کس رازِ آنچه از تو در من باقی مانده است رازِ شبهای بیداریِ سالها پیش رازِ هرآنچه بر من گذشت در این سالها پسِ پشتِ پلکهایام آنجا که نه کس میبیند و نه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 آذر 1385 01:48
و تو هستی... همیشه، همهجا در تمام دقایق و لحظههای من و تو هستی همیشه همیشه با من هستی همراهام و تو شاید ندانی که بهترین لحظهای که میآید صحبت کردن چندلحظه با توست و تو هستی.... همیشه و همهجا با من
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 آذر 1385 01:15
پشت این تاریکیهای دلگیر دلم روشن است به فردایی که دقیقاْ نمیدانم کی میآید.... پشت این شبهای غمگین دلم روشن است به آنروز که بیایی باز هم.....
-
برف برف
دوشنبه 6 آذر 1385 01:50
برف زود هنگام پائیزی را دوست دارم برفی که اوایل آذر سریع میآید و شمیران را میگیرد و صبح دوباره پائیز است! برف زود هنگام پائیزی را دوست دارم به من چیزی میگوید میگوید: آذر آمده است از راه برف آبکی و تند و سریع زودهنگام پائیزی را دوست دارم نمیدانم اما یک شوق دوباره در من میآفریند شوق رها شدن رها شدن وسط برف برف برف...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 آبان 1385 04:06
خستــــــــــــهم خدایا خستهم تنهام گیجم خستهم خدایا خستهم
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 آبان 1385 19:45
من و تو تمام آنروزها و شبها فقط تو و تمام ............
-
تکهای از ماه....
شنبه 20 آبان 1385 02:01
از کنارهی شب بریدهام قطعهای کج قطعهای از ماه را طرف پنهاناش را از کنارهی تاریک شب در حاشیهی شهر بریدهام قطعهای کج گذاشتهاماش در دفترم صاف تا سالها بعد ببینماش و یادم بیاید آن شب را زیر نور ماه زیر آسمان شهر چه یادی مرا برد تا آسمانِ شب
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 10 آبان 1385 01:24
میانِ خورشیدهایِ همیشه زیبائییِ تو لنگریست ـ خورشیدی که از سپیدهدمِ همه ستارگان بینیازم میکند. ا.بامداد
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 آبان 1385 11:23
شب با هزاران فرشته اندوهگین می آید و انگار دلتنگی های من تمامی ندارد
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 آبان 1385 02:57
پیچک نازک تابیده بر درخت بید آواز پرندگانِ کوچک بهاری پاکیی برف زمستانی ای همه زیبایی ای همه رؤیایی ای همه خوبی در دشت بیانتهای پیشانیات جایی برای آرام شدن این دلهرهها و بیتابیها به من میدهی؟
-
آی عشق، آی عشق
پنجشنبه 27 مهر 1385 00:42
... پیش از آنکه در اشک غرقه شوم از عشق چیزی بگوی!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 مهر 1385 23:43
یعنی میشه؟ میشه رؤیاهام دوباره رنگ بگیره؟ میشه که یه فرصت جدیدی بوجود بیاد؟ یعنی میشه؟ .......................... مطمئن نیستم.....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 شهریور 1385 02:15
و روز آغاز دوباره من است و شب گویا رازهای تازهای دارد با من شب نگاه هزاران ستارهاست شب فریاد هزاران دوستات دارم است شب سکوت من است سکوت و سکوت و سکوت شب راز نهان من است با تو شب راز بزرگ من است رازی که با تو درمیاناش گذاشتهام راز آنچه از تو با من گذشت و روز آغاز دوباره من است به هنگامی از خوابی پریشان برمیخیزم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 شهریور 1385 23:50
تنهایم نگذار ای تو که هنوز هم یادت هست تنهایم نگذار
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 3 شهریور 1385 01:16
در این روزهای خستگی و تنهایی که بیشتر از همیشه نیازمند تو هستم نیستی باز هم.... ای کاش بودی....
-
No Ordinary Love
پنجشنبه 12 مرداد 1385 01:41
چه با من باشی یا نباشی چه کنارم باشی یا نباشی چه دوستام داشته باشی یا نداشته باشی من دوستات دارم برای همیشه که دوست داشتن با تو شروع شد و با تو تمام شد تا آخر تا همیشه
-
نامهای به آدرس تو!
یکشنبه 28 خرداد 1385 23:56
در پیچیدگی این روزهای کسل کننده و خستگیآور تنها به این میاندشیم که من هم زمانی کسی را داشتم که میتوانستم بیشتر از هرچیز دیگری دوستش داشته باشم خب اما انگار این تمام ماهیت حقیق و مادی کار است در بطن عمل انگار کسی مرا شیفته دوست داشتن کرده است این جذابیت به حدیست که توصیفاش بسی نامقدور است خب بیجا نبود میدونی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 8 اردیبهشت 1385 00:13
خستم... از این همه انتظارت را کشیدن... نمیدانم آخر کی میآیی پس؟ دل تنگات هستم.... بیا....
-
نیستی و نیستی و نیســـــــــــــــــ.....
سهشنبه 5 اردیبهشت 1385 03:03
شونه به شونه میرفتیم من و تو...... حالا انگار نیستی و نیستی و نیستی و نیستی و نیستـــــــــــــــــــــــــــــــــی
-
Shine On
دوشنبه 28 فروردین 1385 01:15
و میآیی... میدانم و میخوانی... میدانم اما ای کاش چیزی هم میگفتی بدرخش خستهام و بریده و تنها بدرخش بر این شبهای تنهایی و روزی خواهی آمد خوب میدانم که میآیی بدرخش و ایکاش میآمد به همین زودیها شاید فردایی برقرار نباشد بدرخش بر من بدرخش بر این تنهایی و تاریکی فردا دیر است
-
چشمات نگفتن آره......؟!
جمعه 25 فروردین 1385 03:42
آره چشمات، اون دوتایی که انگار تمام دنیای من توش بود.... آره رنگ چشمات، اون دوتا که کردن منو خرابت...... آره انگار به من نگفتن آره.......... نیستی، نیستی و این نبودنت بدجوری داره وجودمو میخوره..... آره بدجوری.........
-
همین.......
جمعه 25 فروردین 1385 01:33
رفتهای و احساس میکنم برگشتنت امر محالیست........... اما تنها به تو دل بستم............ منتظرت هستم که بیایی یک روز دستهایم را بگیری نگاهات کنم در فضایی بالاتر از خوشبختی بگویم که دوستت دارم........
-
خواب میبینم برگشتی!
چهارشنبه 16 فروردین 1385 01:35
خواب میبینم برگشتی، روبرویم نشستی، و لبخند ملایم همیشگیات هنوز همان است، و برق چشمانت.... خواب میبینم برگشتی، انتظارم به پایان رسیده و اکنون کنارم هستی.... خواب میبینم برگشتی، در آغوشات گرفتهام و به روزهای خوبی فکر میکنم..... خواب میبینم برگشتی، کنارم نشستی و دستات در دستام است..... آههههههه چه رؤیای...
-
کجایی آخه؟ این سوارهها و پیادهها نیستن برای من!!!!!
شنبه 12 فروردین 1385 04:19
همه جا رو گشتم از تو ردهپایی نیست که نیست هیچکجایی یه نشونی یا صدایی نیست که نیست
-
من تو را دوست دارم
پنجشنبه 10 فروردین 1385 03:53
من نمیدانم چه رازیست میان زمین و آسمان من نمیدانم این زمزمه موج کجا میرود تا آرام شود من نمیدانم، از هیچ چیز سر در نمیآورم...... اما من واقعاْ تورا دوست دارم !!!! یادش بخیر فکر نمیکردم که اون شبهای تا صبح بیدار نشستن و خندیدن و حرف زدن اینقدر زود تموم بشه..... حتی فکرش رو نمیکردم دیگه هیچ فرصتی بدست نیاد تا مثل...
-
میدونم
جمعه 20 آبان 1384 15:13
میدونم که برگشتن به تمام اون روزهای خوب یا شاید بد یا هرچیزِ دیگهای که بشه اسمش رو گذاشت شاید زیاد جالب نباشه، البته نه از نظر محتوا بلکه از نظر حس تعادل، تعادل بین همه روزهای گذشته و روزهایی که دوباره میان و میرن، و انگار همین مسئله که در برابر هر روزی که میگذره یک روز دیگه از راه میاد میتونه به بهترین نحو ممکن این...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 فروردین 1384 03:55
بگذار همینجور بماند ............... فقط برای یادگار.............
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 اسفند 1383 02:54
به صبح ایمان دارم به سپیدمی که میآورد هوای تازهای به طلوع دوباره خورشیدی نو در امتداد روزی کسل کننده به صبح ایمان دارم
-
و در سکوتمان, عشق آوازی بی صدا جاری می کند...
شنبه 1 اسفند 1383 03:03
....
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 بهمن 1383 03:50
مثل همیشه دوباره موقع خداحافظی رسید.... نمیدونم چرا نمیتونم با این کلمه کنار بیام.... دوباره دارم میرم..... ولی بازم تنها نمیرم.... تو همراهمی.... همیشه و همه جا.... بابای ا.... من...... زودی میام.....