رکسانا
دختر آرام داستانهای عاشقانه
دختری که آرام
همچون نم نم باران
داستانش را میخواند.
پس تورا به رکسانا لقب میدهم
ای دختر عشق من.
رکسانا
بیا به اینجا
که بهار اینجاست
رکسانا
بیا تا که شاید من هم
طعم سبز بهار بتوانم بچشم.
رکسانا
اگرچه که آرام آرام
آمدی
و آرام
همچون نم نم باران
در قلبم رخنه کردی
ولی دیگر نمی توانی
آرام از پیشم بروی
چرا که رفتن تو
مرگِ یکباره من است
اسم خانه قدیمیام را میگذارم(
غزل مرد پست) چه را که سزاوار مردی همچون من ملقب شدن به همین نام است. نامی که پستی و از خود بی خودشدگی را بر دوش دارد. نام خودم را می گذارم مرد پست چرا که تنها کارم همین است که پست باشم و از برای تو نتوانم چیزی بگویم..... اما سوگند که بجز حقیقت بدنبال هیچ نبودهام و بجز عشق به هیاهویی دیگر گوش نداده ام............
دستانم را بگیر کمکم کن که آن را که میخواهم بیابم.... کمکم کن تا بار دیگر بتوان آن حقیقتی را که بدنبالش بودم بیابم... کمکم کن تا باز هم در مجرای خفه شده رگانم بتوانم تورا بیابم.......
پس بشنو این سرود مرا..... سرود مرد پست را..........
چشمانم در جستجوی حقیقتاند
انگشتانم در جستجوی رگانم
آنجا سگی است به دنبال ردپایت
باید از باران به درون آید
میافتم چون رها میکنم
ناپدید شده است توری که در پائین بود
پس چشمان در جستجوی حقیقت اند
و انگشتانم در جستجوی رگانم
آتش زباله گرم است
هیچ امانی در برابر طوفان نیست
و شهامت دیدن در من نیست
که چگونه گذاشتم اینچنین
پلید و فرسوده شوم
پس حال که مینگارم برایت
از آنچه کرده و خواهم کرد
شاید بفهمی و دریابی
و نریزی اشکی از برای این مرد
که مرد پست سزاوار است
لطفاً مرا ببخش!
چشمانم بدنبال حقیقت اند
انگشتانم در جستجوی حس ایمان
پاک کردن با دستان آلوده
دست میکشم بر پاکی که تلف شود
بسیار پست،آسمان همه آن است که میبینم
بخشش، تنها چیزی است که از تو میخواهم
پس این سگ بیچاره را از باران به درون آر
هر چند که او بی درنگ خواهان دوباره بیرون رفتن است
و من میگریم به کوچه
به همه چیز اعتراف میکنم نزد باران
اما دروغ میگویم مستقیماً به آینه دروغ میگویم
همان آینهای که شکستهام تا بخواند با چهرهام
===شعر از جیمز هتفیلد(گروه متالیکا) ===