Time Out

گویا زمان تمام شد و فرصت از دست رفت...! ( دست نوشته‌هایی برای یک رؤیا )

Time Out

گویا زمان تمام شد و فرصت از دست رفت...! ( دست نوشته‌هایی برای یک رؤیا )

زمانی‌ست که در انتظار روزها بوده‌ام، اما اکنون شبها را بیشتر می‌پسندم.
روزی برایم زمستان شکنجه بود، اکنون بیشتر شناخته‌امش.

زمانی تورا بسیار دوست داشتم، اما اکنون نگاهی به خودم که با تو بودم می‌کنم، می‌بینم که نه من تورا می‌خواسته‌ام، نه تو مرا می‌شناخته‌ای؛
پس چه بهتر خواهد شد، من ستاره خودم را داشته باشم، تو با الاکلگ خودت بازی کنی؛
پس چه خوب‌است، من تورا رها کنم، و تو مرا کمی بشناسی؛
پس چه آسوده خواهیم شد هردوی ما، اگر که تو برای خودت باشی، و من با ستاره‌ام.