رو به دیوار مینوشینم، صدای سپیده نم چه زیباست، بازهم باران و یک نارنگی کوچک در جیب.............
امروز و دیروز خیلی فرق داشت! مثل صدای عید بود، با این تفاوت که اینبار جنوب نیست شمال است، زیر ابر سیاه و آرام است، تنها به این فکر کردن خیلی سخت است، میشود آروم ماند و در نگاه کسی مرد ولی زیباتر اگر ببینی با کسی میتوانی زیست که چیزی نداند.............
نیلعبک کوچک در دهان و صدای عشق زیباست،ساده گر باشم میتوانم با صدایش آرام باشم
یه قدم زنی طولانی در شهر، با دوربینم و عکسهایم، و چندتایی سیگار برای عادت، و عادی شدن روز، به این همه تفاوت عادت نکردهام، یه شهر کوچک اگر باشد میشه همهجاش رو قدم زد ولی اگر تهران! یک شهر خیلی بهتری برای من چون هیچ وقتُ نمیتونم همه جاش رو ببینم، و هواش هم برام خیلی بهتره، اینجا اونقدر هوا تمیزه که نمیتونم نفس بکشم، اونجا یکمی دود بیشتره! نفس کشیدن من هم راحتترهُ حالا هی من با دود سیگار خودم رو خفه کنم هم فایدهای نداره..................
یه چیزایی تو راه دیدم که خیلی راحتتر زندگی رو مزهمزه کردم، ( خیلی وقتا تردید کردن خوبه، بابا گفته هر وقت شک کردی سبقت نگیر..............!؟)